تا آنجا که کسي صدايم را نشنود
و آنجا تورا فرياد زنم .
شايد آنجا ،
دور از چشم همه ،
نوري از بالا بيايد و مرا با خود ببرد .
تا کجا ؟
تا آنجا که کسي اين را نخواند .
تا آنجا کهکسي مرا نداند .
تا آنجائي که هر شاخه اي به قصد اطعام دست بلند مي کند
نمي دانم چرا نمي رسم .
شاخه را با نيت فرار از اين وهم با نام سيب صدا ميزنم .
کاش کسي رد مي شد و دستم را مي گرفت و هرگز سيبي نمي داد .
بايد بروم .
باز باد صدايم مي کند .